جدول جو
جدول جو

معنی درهم شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

درهم شکستن
(لَ / لِ زَ دَ)
شکستن. منکسر کردن. خرد کردن:
ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه
بند و طلسم او همه درهم شکستمی.
خاقانی.
حصار پیروزجی و سقف بنفسجی آسمان را چون صور نخستین درهم خواهی شکستن. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 7). همه زراد خانه بشریت درهم شکست. (منشآت خاقانی ص 208).
ز ناله بر هوا چون کله بستی
فلکها را طبق درهم شکستی.
نظامی.
بفرمود درهم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد.
سعدی.
نزد تارک جنگجو را بدست
که خود و سرش را نه درهم شکست.
سعدی.
- دل کسی درهم شکستن، وی را آزرده خاطر کردن:
درهم شکسته ای دل خاقانی از جفا
تاوان بده ز لعل دوگوهر شکسته ای.
خاقانی.
و رجوع به ’بهم درشکستن’ در ردیف خود شود، مغلوب کردن. منکوب کردن: تیمور لشکر بزرگ امیر حسین را درهم شکست. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لشکر آز و نیاز و حرص را
خوار دار و لشکرش درهم شکن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ دَ)
کثیف و غلیظ و هنگفت شدن مانند تاریکی. (ناظم الاطباء). ترکب. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ تَ)
قاعده و قانونی را بر هم زدن. آیینی را برانداختن. متروک ساختن عادت و امر معمول: اگر بشکنم این بیعت را... یا بشکنم رسمی از رسمهای آن... ایمان به قرآن نیاورده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
سر دو چشم تو گردم که گاه لطف نگه
چو جود شاه جهان رسم انتظار شکست.
ثنای مشهدی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ دَ)
گرد هم آوردن: خزائن و دفائن خویش درهم بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 262). رخت و بند که داشت درهم بست وراه بخارا پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درهم بستن
تصویر درهم بستن
گردهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طره شکستن
تصویر طره شکستن
تا زدن و شکستن زلف روی هم ریختن و منضم ساختن زلف به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار